جدول جو
جدول جو

معنی گردن تل - جستجوی لغت در جدول جو

گردن تل
(گَدَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان، واقع در 2هزارگزی شمال باختری قلعه کلات مرکز دهستان و 42هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو. دارای 50 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردن شق
تصویر گردن شق
شخص متکبر و مغرور، سرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن زن
تصویر گردن زن
آنکه یا آنچه گردن کسی را با شمشیر قطع کند، میرغضب، دژخیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنگل
تصویر گردنگل
بدهیکل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، دنگل، خل، فغاک، تپنکوز، کهسله، کم عقل، ریش کاو، کردنگ، بی عقل، خام ریش، انوک، نابخرد، سبک رای، چل، خرطبع، کاغه، شیشه گردن، دنگ، کانا، گول، لاده، غمر، غتفره، بدخرد، تاریک مغز، دبنگ
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ نَ یِ جَ)
گردنه ای است در راه تهران به شمشک میان تلو و لشکرک که در 26000گزی تهران واقع است
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
مرکب تیزتک. (آنندراج). اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) :
کرد گزین زآن همه گردون تکان
پنجهزار از صدوپانصد گران.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ یِ)
دهی است از دهستان یافت هوراند شهرستان اهر، واقع در21هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 29هزارگزی راه شوسۀاهر به کلیبر. هوای این منطقه کوهستانی و معتدل و دارای 36 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه، انگور و توت و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکونت ایل حسینکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ بُ)
آلتی است که نجاران بدان چوبها سوراخ کنند
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
دهی است از دهستان کازرون، واقع در 54000گزی شمال کنارتخته. منطقه ای کوهستانی و گرمسیر و دارای 96 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، نارنج و سیب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ثَ خوا / خا)
سیاف که در عرف حال جلاد گویند. (آنندراج) :
خاک همان خصم قوی گردن است
چرخ همان ظالم گردن زن است.
نظامی.
چنان زد که از تیغ گردن زنش
سر دشمن افتاددر دامنش.
نظامی.
تو نیز ار نهی بار گردن ز دوش
ز گردن زنان برنیاری خروش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نِ شُ تُ)
عنق جمل. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، کنایه از همیان پرزر باشد. (برهان) :
به گردن شتر اندر شراب زر بخشی
به پای پیل گه خشم خصم فرسایی.
مجیر بیلقانی.
و رجوع به گردن اشتر شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شَ)
کنایه از متکبر و سرکش. (آنندراج) :
ز گردن شخیهای مینا چه غم
که خواهد ملایم شد این زیر و بم.
ملاطغرا (از آنندراج).
و رجوع به گردن شق شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شَ)
گردنکش. متکبر. خودپسند. و رجوع به گردن شخ شود
لغت نامه دهخدا
(گِ تَ)
رجوع به گران جسم شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ گَ)
گردنگ که ابله و احمق باشد، دیوث. (برهان) (آنندراج). به کاف تازی هم آمده است. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به گردنگ شود
لغت نامه دهخدا
آنکه جسمی گران دارد گران تن، وزین سنگین، کسی که گرانیی در جسم او بر اثر بیماری پدید آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردون تک
تصویر گردون تک
تیز رو تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن بر
تصویر گردن بر
آلتی است که نجاران بوسیله آن چوبها را سوراخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن زن
تصویر گردن زن
جلاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن شخ
تصویر گردن شخ
متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنگل
تصویر گردنگل
دیوث، ابله احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن شق
تصویر گردن شق
متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن شق
تصویر گردن شق
((~. شَ))
گردن شخ، کنایه از مغرور، سرکش
فرهنگ فارسی معین
وبال به گردن افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی